هنوز آفتاب برنیامده بود. مرد، امام سجاد علیه السلام را دید که از خانه خارج شد. تعجب کرد. از خود پرسید : در این تاریکی، امام به کجا می رود؟ نزدیک آمد و به امام سلام و از ایشان احوال پرسی کرد. سپس پرسید : یابن رسول الله! در این هوای تاریک کجا می روید ؟

امام فرمود : « از خانه بیرون آمدم تا برای خانواده ام صدقه ای بدهم »

مرد پرسید : چگونه می خواهید برای خانواده تان صدقه بدهید؟ امام فرمود : « هر کس برای امرار معاش خانواده خود تلاش کند تا روزی حلالی به دست آورد، این کار و تلاش برای او در پیشگاه پروردگار، صدقه به شمار می آید » (1)

محمد بن منکدر می گوید: روزی از روزهای گرم به اطراف مدینه می رفتم، امام باقر علیه السلام را دیدم که به مزرعه می رفت. با خود گفتم: سبحان الله! بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعتی به طلب دنیا می رود! باید او را موعظه کنم. به او نزدیک شدم و سلام کردم. در حالی که عرق می ریخت، جواب سلام مرا داد. گفتم: «خدا حال تو را نیکو گرداند، بزرگی از بزرگان قریش در چنین حالی و در چنین ساعتی در طلب دنیاست! نمی ترسی که در این حالت، اجل تو در رسد، در حالی که در طلب دنیا هستی؟

فرمود: «اگر مرگ من در رسد، و من در حال کار و تلاش باشم، مرگم فرا رسیده است، در حالی که به اطاعت و انجام فرمان الهی مشغول هستم، تا بدین وسیله، خود و خانواده خود را از تو و مردم بی نیاز سازم. من آنگاه می ترسم که مرگم فرا رسد در حالی که به گناهی از گناهان سرگرم باشم.» گفتم: «راست گفتی، خدا تو را رحمت کند، می خواستم موعظه ات کنم، اما تو مرا موعظه کردی» (2)

1- بحارالانوار، ج 46، ص 67
2- وسائل الشیعه، ج 17، صص 19 و 20